سلام

بنده پسری بیست و چند ساله م که چندین سال صبر و تحمل کردم که شرایطم برای ازدواج مناسب بشه و برم خواستگاری دختر مورد علاقه م که از آشنایان دور و قدیمی هستند.

آدمی هم نبودم که بخوام اول بهش پیشنهاد دوستی بدم بعد بگم بهش علاقه دارم و ...، اشتباهم همین بود!!!

داستان از این قراره که ما خیر سرمون دل رو زدیم به دریا و به خانواده م گفتم که با خود دختر خانوم و خانواده شون صحبت کنن برای بنده.(این جریان مال خیلی قبلتر از کروناست)، اما در کمال ناباوری متوجه شدم که دختر خانوم اصلا نمیخوان که ما حتی خواستگاری بریم!